خداحافظی (سپیده رشنو)





میگویم چندتا ساک دستی میخواهم
میگوید خیلی بزرگ میخوای؟
میگویم بله... اینقدر که خانواده و رفیقها و خونه ام توش جا بشن.
میخندد میگوید مگه کجا میخوای بری؟
میگویم زندان
میگوید مگه چیکار کردی؟
....میگویم
میگوید چند سال؟
می گویم تقریباً چهار سال 
مایع داغی توی چشمهام جمع میشود و مردِ روبرو راهی کمرنگتر و تارتر میکند چند بار پشت هم پلک میزنم و داغی را هل میدهم توی کاسه چشم و بعد مردِ روبرو دوباره واضح میشود.
چرا نمیری خارج؟
با دهن بسته لبخند میزنم
کجا آدم همچین ساکی پیدا میکند که بوی عودِ توی خانه اش وقتی که همه جا را برق انداخته با خود ببرد یا صدای ،فرهاد کولغانی یا ترانه های ابراهیم منصفی وقتی که دارد نیمروی گرمش را کنار پنجره میخورد یا وقتی که دارد یک خیابان طولانی را قدم میزند و به دیوارهای هواخوری نمیخورد که مجبور شود آن چند متر را تا نیم ساعت مدام برود و برگردد. یا وقتی که همه چیزش را در خانهاش دارد بی این که کسی آنها را ازش گرفته باشد.
فقط لباسها را میشود در ساک بست و بقیه ی چیزها را باید به حافظه سپرد و با سختی زیپش را بست. قریب به یک ماه است دارم از آدمها، مزه ها، کلمه ها، چهرهها، لبخندها و موسیقیها توی ذهنم چمدان میبندم تعداد چمدانهای توی مغزم خیلی زیاد شده بارم سنگین است.
چهره سرخ و از اشک داغ شده ی مادرم را از چمدانم میاندازم بیرون و آن لپ هاش که گل میاندازد و ماچ کردن دارد را داخل چمدان میگذارم دستهای خشک و پر پینهی ایرج را از چمدان برمیدارم و خندهی آخرش را میگذارم که چون زیاد ماچش کرده بودم از خجالت خنده اش گرفته بود و قلقلکش میشد.
بارم سنگین شده و شمع تولد سی سالگیم توی چمدان جا نمیشود.
اندکی مانده تا شرحه شرحه شدن در آن آغوش آخر جلوی زندان خانواده ام از هم گسیخته اند خواهرم تماسش را قطع کرده که پشت خط نزند زیر گریه.
خودم هم طاقت صدای دوقلوها را پشت تلفن ندارم وقتی که کودکانه میپرسند خاله کی میای؟ و باید بگویم دارم میروم خاله و دیگر نمی آیم و نمی گویم و همین راه حلقم را میبندد و خفه ام می.کند. اندکی مانده تا همه چیز را رها کنم پا در خون لخته فراق بگذارم و بمانم تا هفته به هفته های ملاقات و روزهای تماس.
 در دیالوگی که هیچ وقت اتفاق نمیافتد میزنم روی شانه بابام که عامو ایرج، ما شیکر زندگی رو همه جا خودمون میبریم بعد بی این که صدایی توی محیط بپیچد کسی با صدای خودم میگوید دختر زندون تریاکه با شیکر میخوای بری اون تو؟
 دل نوشته های سپیده رشنو قبل از رفتن به زندان و تحمل حدود ۴سال حبس...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مخالفت با اعدام

صدور حکم اعدام برای توماج صالحی؛ آمریکا اقدام قوه قضائیه ایران را محکوم کرد